دنیایی متفاوت🌈

دنیایی متفاوت🌈

به افکار خود بال و پر دهید تا به وسیله آن به سمت رویا های خود پر کشید🌎

قلبی پهناور🌺

قلبی پهناور🌺

victoria habibzadehhttps://blogix.ir/@408b3c victoria habibzadehhttps://blogix.ir/@408b3c victoria habibzadehhttps://blogix.ir/@408b3c · 1401/05/26 19:25 ·

بعضی مرا قاتل می نامند و بعضی مایه ی رحمت و نعمت،بعضی بر پهنای من به سفر و اکتشاف می پردازند و بعضی به گذری ساده از این سو به آن سو.🌎

آری،تا جایی که می دانم همین گونه بوده وهست همه مرا به نام واحدی می نامند ولی هر کدام از آن ها به من لقب و صفتی متفاوت می‌دهند و من هیچ حقی در انتخاب القاب خود ندارم.🌠

گاهی بخشی از وجود من به پرواز در می آید و در آسمان به سفر می پردازد و همسفر باد می شود و در جایی مناسب فرود می آید و بر زمین جاری می شود .بخشی از آن به درون زمین فرو می رود و بخش دیگر به سفر خود بر روی زمین ادامه می دهد و در آخر باز به من           می پیوندد.🏝

در درون قلبم دنیایی اسرار آمیز قرار دارد،دنیایی بس پهناور و وسیع که موجوداتی شگفت انگیز در آن در حال زیستن هستند و همه چیز در آن یافت می شود از کشتی های شکسته شده گرفته تا اسکلت آدمیزاد و...

وقتی تاریکی بر همه جا حکمفرما می شود بی قرار و نا آرام می شوم و برای تسکین آن به ساحل سرک می کشم و وقتی دستان نوازشگر خورشید درونم را نوازش می کند به عقب باز می گردم و به زندگی همیشگی خو ادامه    می دهم.🌅🌤

نمی دانم چه بدی در حق بشریت کرده ام که از هر سو با زباله های خود مرا محاصره کرده اند و به سوی من حمله ور می شوند و قلب پاک و زلال مرا و با هر آنچه که در وجود من خفته است را آلوده می کنند ،من نیز نامردی نمی کنم تا می توانم‌اسباب و وسایل آنها را به درون خود فرو می برم و آنها را از نعمت وجودم محروم می کنم.🌊🏞

سفری بی پایان 🌸

سفری بی پایان 🌸

victoria habibzadehhttps://blogix.ir/@408b3c victoria habibzadehhttps://blogix.ir/@408b3c victoria habibzadehhttps://blogix.ir/@408b3c · 1401/05/23 18:51 ·

می روم و می روم و هرگز متوقف نمی شوم . شاید گه گاهی در مسیر توقف کنم ولی از حرکت باز نمی ایستم و باز دوباره شروع به حرکت می کنم.🏞🌎

از کنار رود می گذرم و به دریای بی کران می رسم تابی به موهایش هایش می دهم و از کنارش می گذرم تا به جنگل برسم،دست نوازشم را بر سر برگ های درختان جنگل می کشم و ابرها را با خود به این سو و آن سو    می برم تا اینکه به کوهی می رسم و کمی کوه سنگ دل مرا دست به سر می کند و مرا از این طرف به آن طرف و دوباره از آن طرف به این طرف می فرستد تا زمانی که از دست من خسته شود و مرا رها کند به کار خود ادامه   می دهد ولی ابر های نازنین مرا پیش خود نگه می دارد و مرا می فرستد تا بروم و ابرها به دلیل جدایی از من شروع به گریستن می کنند و من آن ها را دلداری می دهم که باز پیش آن ها باز خواهم گشت و آن ها را با خود خواهم برد و آن ها به نشانه ی رضایت یکدیگر را در آغوش     می گیرند و ناگهان آسمان روشن می شود و صدای مهیبی در آسمان می پیچد.🫂⛈️

من به سفر خود ادامه می دهم و از شهر ها و روستاها عبور می کنم و دست نوازشی بر سر کودکان می کشم  و قاصدک پیام رسان را با خود از این سو به آن سو می برم تا به محل مورد نظر خود برسند.🌊🌬

گاهی اوقات درب و پنجره خانه ها را محکم به هم می کوبم تا ناراحتی و نارضایتی خود را نسبت به انسان ها نشان بدهم زیرا آنها هیچ توجه ای به من نمی کنند گویی من نیستم در صورتی که حضور من بیشتر از هر کسی در کنار آنها احساس می شود ولی حیف کسی نیست تا این را از صمیم قلب احساس کند، ولی دیگر برایم مهم  نیست که به من توجه نمی کنند تنها چیزی که الان برایم  مهم است ادامه دادن به سفری بی پایان و پرماجرا و لذت بردن از این سفر است.🌈🪴