دنیایی متفاوت🌈

دنیایی متفاوت🌈

به افکار خود بال و پر دهید تا به وسیله آن به سمت رویا های خود پر کشید🌎

سفری بی پایان 🌸

سفری بی پایان 🌸

victoria habibzadehhttps://blogix.ir/@408b3c victoria habibzadehhttps://blogix.ir/@408b3c victoria habibzadehhttps://blogix.ir/@408b3c · 1401/05/23 18:51 ·

می روم و می روم و هرگز متوقف نمی شوم . شاید گه گاهی در مسیر توقف کنم ولی از حرکت باز نمی ایستم و باز دوباره شروع به حرکت می کنم.🏞🌎

از کنار رود می گذرم و به دریای بی کران می رسم تابی به موهایش هایش می دهم و از کنارش می گذرم تا به جنگل برسم،دست نوازشم را بر سر برگ های درختان جنگل می کشم و ابرها را با خود به این سو و آن سو    می برم تا اینکه به کوهی می رسم و کمی کوه سنگ دل مرا دست به سر می کند و مرا از این طرف به آن طرف و دوباره از آن طرف به این طرف می فرستد تا زمانی که از دست من خسته شود و مرا رها کند به کار خود ادامه   می دهد ولی ابر های نازنین مرا پیش خود نگه می دارد و مرا می فرستد تا بروم و ابرها به دلیل جدایی از من شروع به گریستن می کنند و من آن ها را دلداری می دهم که باز پیش آن ها باز خواهم گشت و آن ها را با خود خواهم برد و آن ها به نشانه ی رضایت یکدیگر را در آغوش     می گیرند و ناگهان آسمان روشن می شود و صدای مهیبی در آسمان می پیچد.🫂⛈️

من به سفر خود ادامه می دهم و از شهر ها و روستاها عبور می کنم و دست نوازشی بر سر کودکان می کشم  و قاصدک پیام رسان را با خود از این سو به آن سو می برم تا به محل مورد نظر خود برسند.🌊🌬

گاهی اوقات درب و پنجره خانه ها را محکم به هم می کوبم تا ناراحتی و نارضایتی خود را نسبت به انسان ها نشان بدهم زیرا آنها هیچ توجه ای به من نمی کنند گویی من نیستم در صورتی که حضور من بیشتر از هر کسی در کنار آنها احساس می شود ولی حیف کسی نیست تا این را از صمیم قلب احساس کند، ولی دیگر برایم مهم  نیست که به من توجه نمی کنند تنها چیزی که الان برایم  مهم است ادامه دادن به سفری بی پایان و پرماجرا و لذت بردن از این سفر است.🌈🪴

در دل تاریکی🌼

در دل تاریکی🌼

victoria habibzadehhttps://blogix.ir/@408b3c victoria habibzadehhttps://blogix.ir/@408b3c victoria habibzadehhttps://blogix.ir/@408b3c · 1401/05/23 17:58 ·

آهسته و آرام تکانی خوردم و بعد از آن تکان دنیای من تغیر کرد.🪴

دنیایی که فکر می کردم تا ابد اینگونه خواهد ماند. روزها طول کشید تا به ارزش خود پی بردم و فهمیدم که من چه اهمیت و ارزش والایی دارم، هرچند عده ایی حق مرا ضایع و با من ناجوانمردانه رفتار می کنند.🌈

همه جا تاریک بود و خبری از روشنایی نبود آهسته تکانی خوردم ، ناگه پرده‌ی تاریکی کنار و روشنایی از همه سو به طرفم تابید . حس عجیبی بود. سقفی بی پایان در بالای سرم قرار داشت و پرندگانی زیبا در دل آن در حال پرواز بودند ، آری این همان روزی است که همه ی دانه ها در مورد آن بحث و گفت و گو می کردند.🏝

سال ها گذشت و گذشت و حال آن روز تبدیل به خاطره ای زیبا و به یاد ماندنی شده است خاطره ای که در   گوشه ی ذهن من نقش بسته است و هرگز به فراموشی سپرده نخواهد شد.🌿

چیزهای زیادی را دیدم و شنیدم و تجربه کردم و دریافتم که زندگی انسان ها با زندگی ما تفاوت های زیادی دارد. آری چیزهایی را دیدم که ای کاش هرگز ندیده بودم؛                پیرزنی را دیدم که فرزندش با او بد رفتاری می کرد و کودکی را دیدم که چگونه پدرش با او پرخاش می کرد و گدایی را دیدم که چگونه مورد تمسخر قرار گرفته بود و..‌‌‌.   ولی در کنار این بی رحمی ها و ظلم ها خوبی هایی نیز وجود دارد. روزی از روزها فردی را دیدم که به پیرمردی کمک کرد تا وسایلش هایش را ببرد و فهمیدم زندگی انسان مخلوطی از خوبی ها و بدی ها است و هر آنچه انجام دهد کار او به سوی خودش باز می گردد.       (هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی)🍁

راستش را بخواهید گاهی اوقات آرزو می کنم که ای کاش یک انسان بودم زیرا زندگی انسان ها پر از هیجانات و احساسات گوناگون است و می تواند بیاموزد و در مسیری که خود می خواهد رشد کند و به هر چه فکر کند دست یابد ولی حیف اکثر انسان ها از قدرت درون خود غافل هستند و ارزش خود را کشف نمی کنند و آن را دست نخورده به گور می برند ولی خوشحالم که من به عنوان یک درخت ارزش خود را یافتم و مسئولیتی را که به خاطر آن آفریده شده بودم به پایان رساندم.🌾💐